خسته کننده است زندگی در مکانی که هر روز تنگ تر می شود. هر روز به سینه فشرده تر، دم ها سنگین تر. زیستن در جایی که هر ثانیه ماندنش به اندازه صد سال وارونه آویزان شدن از ریسمان های دوزخ روح را می جود.
فکرش را که می کنم کارد هم چیز خوبی است. منتها شجاعت می خواهد. شجاعتی اگر باشد، می شود داغش کرد و گذاشت روی تک تک زخم ها. می شود جلو بینی را گرفت تا بوی سوختنش آزار ندهد، خود آزاری که نداریم! شاید که از رو بروند. زخمها را می گویم. شاید که بسوزند، دیگر سر باز نکنند. به امتحانش که می ارزد. اما همه مشکل این است که شجاعت را نمی شود با حساب بانکی و زور و اینجور چیزها ساخت.
خیلی خوب حالا! پولتو از دکتر می گیرم، نمیخواد خودکشی کن با چاقوی داغ :دی
:)))
همین پستو پرینت بگیر ببر بهش بده تا بفهمه وعضم چقد داغونه! :دی
پس با چی درست میشه این شجاعته؟؟
نمی دونم! همیشه وقتی پای تصمیم گیری میاد من یکی درجا می زنم.
یعنی ادم کامنت رو میخونه دیگه جو متن از وجودش پاک میشه
شجاعت !!! چیز خوبیه واسه اقایون ..
واسه آدما کلاً !
گاهی هم زخم ها با لیسیدن خوب میشن ها، مهم نوع بزاق ئه
گویا برا آدم ها جواب نمیده!
گرگا اینجورین :دی